کد مطلب:235164 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:357

آماده سازی
فضل در حالی كه قلبش از شدت سرور و شادمانی به رقص آمده بود، وارد كاخ خلیفه ی هفتم گردید. مسأله ی هرثمه پایان یافته بود و طاهر بن حسین هنوز باقی بود. روزی نه چندان دور در انتظار او خواهد بود و سپس ضربه ی نهایی خویش را وارد خواهد ساخت.

او از چند ماه پیش در اندیشه ی محرمانه ای بود، حتی برادرش حسن [1] را از این مسأله آگاه نساخت و اینك مأمون در اندیشه ی چیزی است كه مأموریت او را هموار سازد. برقی هولناك از چشمانش بیرون جهید و دیری نپایید كه با اولین لبخند تصنعی كه در برابر مأمون زد، اندیشه اش نقش بر آب شد. خلیفه ی جوان نیز با لبخندی تصنعی به استقبال او رفت كه از لبخند وزیر فریبكارانه تر نبود. هنگامی كه فضل در جایگاه خویش در نزدیكی خلیفه جای گرفت بازی آغاز شد و هر دو در بازی چیره دست بودند. مأمون برای اینكه در قلب وزیر رخنه كند گفت:



[ صفحه 52]



- مسأله ی هرثمه برای تو به پایان رسیده است و او اكنون در زندان است. - همان گونه كه گفتید: او برای شما خالصانه فرمانبرداری نكرد... من نیات این فرماندهان را می شناسم. - ولی علویان از ایجاد نگرانی و نابسامانی دست بردار نیستند... شنیده ام كه ابراهیم بن موسی الكاظم در مكه سر به شورش نهاده است و جاسوسان برای من خبر آورده اند كه او در راه یمن است. پس از لحظاتی سكوت، مأمون با احتیاط سخن خویش را از سر گرفت و گفت: - من در مورد این مسأله بسیار فكر كرده ام... خطر حقیقی در اینجا نهفته است... در علویان... مردم آنان را پیامبر می انگارند و داستان های شگفت انگیزی را از زهد و پارسایی آنان، زبان به زبان می گردانند. فضل! می دانی چرا؟ -؟! - چرا كه آنان در خفا زندگی می كنند... چون دور از دیدگان مردم زندگی می كنند و اگر نمایان شوند، عیوبشان برملا می شود و خواهند فهمید كه آنان برای این از دنیا كناره گرفته اند كه دنیا از آنان رخ برتابیده است. وزیر تظاهر به بیزاری كرد و گفت: - ولی ای امیرمؤمنان! آنان هرگز خود را نمایان نخواهند ساخت... و چگونه خود را نمایان سازند و حال آنكه هارون الرشید آن اعمال را بر سر آنان انجام داد... و آنان را آواره ساخت و ما اكنون كشته ی پدران خویش را



[ صفحه 53]



درو می كنیم. مأمون به او خیره شد و گفت: - می دانی چگونه آنان را وادار سازم خود را نمایان سازند... به آنان امان می دهم. - آنان با این حربه فریب نمی خورند و هرگز تو را تصدیق نخواهند كرد. - اگر یكی از آنان را ولیعهد خویش قرار دهم، چه؟ - چه؟ چه می شنوم؟! - آری! تصمیم گرفته ام كه یكی از آنان را ولیعهد خویش قرار دهم. اگر چنین اقدامی را انجام دهم آنان اطمینان می یابند و خود را نمایان می سازند. - ولی سرورم! این اقدام خطرات بسیاری را درپی خواهد داشت. بنی عباس هنوز قتل برادرت را نبخشیده اند. پس چگونه می خواهی حكومت و خلافت آنان را بر باد دهی؟ - من به خاطر آنان این كار را می كنم... نمی بینی كه علویان در هر كجا شورش بپا می كنند... مردم همراه آنانند... بعد هم، آیا عواطف و احساسات اهل خراسان را نمی بینی؟ آیا بدین سبب ما را دوست دارند كه تفاوتی میان ما و پسر عموهایمان (علویان) قائل نیستند... آیا سوگواری مردم خراسان بر یحیی بن زید را فراموش كرده ای؟ آیا این سوگواری هفت شبانه روز ادامه نیافت و هر فرزندی كه در آن سال به دنیا آمد یحیی نام نگرفت! [2] .



[ صفحه 54]



در حالی كه مأمون پیوسته صحبت می كرد، فضل ساكت بود: - من ده آهو را با یك تیر شكار می كنم... و این مسأله منوط به زیركی و هشیاری توست. فضل محتاطانه سرش را بالا آورد: -؟! - آیا خلیفه نمی بیند كه او چگونه نسبت به دنیا بی رغبت است... و اكنون شما می خواهید ولایتعهدی را به یكی از فرزندان علی بسپارید؟! فضل كه نقشه اش برملا شده بود، پاسخ داد: - آری می دانم! - آیا خلیفه مشاهده نمی كند كه چگونه او به مصلحت مردم نظر دارد و به احساسات آنان احترام می گذارد!! - آری می دانم! - آخر به نظر شما خلیفه چگونه حق شناس است در حالی كه می خواهد حق را به صاحبان خویش بازگرداند؟ - آری می دانم! عقل فضل بن سهل از حركت بازایستاد، گویی دچار فلجی ناگهانی شده بود... دیگر از ذهنش برقی نمی جهید. افكارش در گور فرزند هارون الرشید و



[ صفحه 55]



نواده ی منصور خاموش شد... ولی برای اینكه احمق جلوه نكند گفت: - خلیفه چه كسی را برای ولایتعهدی برخواهد گزید؟ - علی بن موسی بن جعفر... فضل همچون مار گزیده تكانی خورد و گفت: - چه؟ علی بن موسی؟ همان كسی كه پدرت، پدر او را كشت؟! - چه اشكالی دارد! فضل به سكوتی ناگهانی پناه برد... او نمی دانست چه بگوید... آرزو می كرد...ای كاش مأمون نقشه ای او را در كسی غیر از علی بن موسی عملی می كرد... درست است كه او از علی بن موسی چیزی نمی داند ولی نادانی او نسبت به این مرد او را از این اقدام مأمون به هراس افكنده بود. خلیفه در حالی كه رشته ی افكارش را از هم درید گفت: - اگر ما دست به چنین اقدامی نزنیم، فرماندهان و سرلشگران بسیاری - مادامی كه یك علوی، پرچم انقلاب را به اهتزاز درمی آورد - در این سو و آن سو ظهور خواهند یافت. -!!! - فضل! سكوت كردن تو سابقه نداشت؟! - خلیفه می داند كه چه می كند؟! - پس تو ای وزیر عزیز! با این اقدام موافقی؟! - این اقدام وظیفه ی مرا در پیشگاه خاندانت در بغداد سنگین تر خواهد ساخت!



[ صفحه 56]



- ولی بر شأن و منزلت تو در میان اهل خراسان خواهد افزود... ای پسر سهل! این را فراموش نكن...! مأمون در دریایی بی كران از افكار غوطه ور شد... سر به زیر افكند و به فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش خویش، نگریست... فضل در این هنگام دریافت كه بایستی خلیفه را با بافته های جدیدش تنها بگذارد! هنوز آن روز به پایان نرسیده بود كه رجاء بن ضحاك [3] از مأموریت خویش در مدینه ی منوره آگاهی یافت! از زمان كشته شدن «جعد» [4] كه در عید قربان سر از تنش جدا شد... جنبش تفسیر و تأویل قرآن راه جدیدی را پیش گرفت... مسیری دور از روح كلمات... و كسانی كه پس از آن آمده بودند تنها از ظاهر قرآن سخن می گفتند... اما روح آن... ژرفای قرآن... همچنان دور از دسترس كسانی بود كه در ژرفای آن غوطه ور شوند... و آن چالش نص قرآن بود... كسانی كه كلمات الهی را فرامی گرفتند، تنها شراره ای از روح قرآن و



[ صفحه 57]



جرقه ای برافروخته در ذهن را یاد می گرفتند... و نسل اندر نسل گذشت تا اینكه نسلی پا به عرصه ی وجود نهاد كه از قرآن چیزی جز كلمه و حرف نمی دید... نه روحی، نه جوهری و نه گنجینه های نهفته ای. ابن جهم [5] در آن شب پاییزی به سوی منزلی در مدینه رهسپار شد... سؤالات عصر جدید را دربرداشت و ستاره ی معتزله در آسمان فكر و اندیشه همانجایی كه تفسیر به رأی و استناد به اعتبارات عقلی [6] و گویش ظاهری، مبناست، درخشش یافت. از اتاق گلین رایحه ی زمینی كه باران بهاری بر روی آن باریده به مشام می رسید و در كنجی از اتاق علی بن موسی كه چهره ی گندمگون و پرفروغش همچون ماه در شبی تابستانی به نظر می رسید، نشسته بود.درون اتاق مردان بسیاری وجود داشتند كه از نقاط مختلفی آمده بودند و هر یك سؤالات خود و دیگران را همراه داشت. امام به مردی كه از مرزهای روم آمده بود نگریست... مرد جای خود را درست كرد و گفت: - قومی از دشمنان سازش كرده اند و سپس صلح خویش را نقض نموده اند و مرزبانان بر آنان حمله ور شده اند و زنان و كودكان آنان را به اسارت گرفته اند. آیا خرید و فروش این زنان و كودكان جایز است؟ امام دلایل نقض صلح آنان را جویا شدند:



[ صفحه 58]



- چرا نقض پیمان كرده اند؟ آیا از روی كینه توزی و دشمنی با اسلام بوده و یا اینكه مورد ظلم و تعدی قرار گرفته بوده اند كه دست به شورش زده اند؟ اگر دشمنان دشمنی خویش را آشكار كرده اند خرید و فروش جایز است و اگر مورد ظلم و تعدی واقع شده اند خرید و فروش اسرای آنان جایز نیست. [7] دیگری كه از بغداد آمده بود پرسید: - خواهرم پیش از مرگ به من وصیت كرده است كه مالش را میان قومی از نصاری تقسیم كنم. ولی من می خواهم آن را میان مسلمانان تقسیم نمایم. آیا این كار جایز است؟ امام پاسخ داد:

- به وصیت خواهرت عمل كن. چرا كه خداوند تعالی می فرماید: «فانما اثمه علی الذین یبدلونه» [8] گناه آن متوجه كسانی است كه آن وصیت را تغییر داده اند.

جوانی پرسید: چه زمانی برای امر ازدواج شریف تر است؟ - ازدواج در شب سنت پیامبر است. چرا كه خداوند شب را مایه ی



[ صفحه 59]



آرامش قرار داده و زنان نیز مایه ی آرامش مردان هستند. [9] .

مردی میانسال پرسید: - آیا مرد می تواند به گیسوان خواهر همسرش نگاه كند؟ - نه، مگر آنكه زنی سالخورده و از كار افتاده باشد. - آیا خواهر همسر با زن بیگانه یكسان است؟! - آری. [10] .

مردی از اهل كوفه پرسید: - آیا مرد می تواند به ازدواج موقت یك زن یهودی یا نصرانی درآید؟ - مرد بایستی با زن آزاده ی مؤمنه ازدواج نماید و این مسأله بالاترین حرمت را داراست. دیگری پرسید: - دزدی با زنی آبستن همبستر شده، زن دست به چاقو برده و دزد را می كشد؟ - دزد مهدورالدم است. [11] .

دیگری گفت: - آیا پس از مهاجرت به شهرها بادیه نشینی جایز است؟



[ صفحه 60]



- خداوند بیابانگردی و بادیه نشینی را به خاطر روی گردانی از دین و ترك پشتیبانی از انبیاء و امامان و فساد و تباهی آن و بطلان حق از ذی حق و به خاطر سكونت در بیابان، حرام ساخته است. لذا اگر انسان با دین كاملا آشنا باشد، جایز نیست كه با جاهلان بادیه نشین همنشین باشد. چرا كه بیم آن می رود كه علم و دانش و ایمان خویش را رها كند و در جرگه ی اهل جهل و نادانی پای بگذارد و با آنان دمساز شود. [12] .

مردی برخاست تا سؤال مكتوب خویش را به حضرت تقدیم نماید: امام لحظاتی به نامه چشم دوخت. سپس به سؤال كننده كه به جای خود بازگشته بود فرمود: - این عمل برابر با كفر است... مگر آنكه به یاری مستمندان بشتابی و از ستمدیدگان دفع ظلم نمایی. [13] .

سكوتی هولناك حكمفرما شد و دیدگان متوجه چهره ای گردید كه انوار نبوت از آن ساطع بود. امام بدون اینكه كسی سؤال كند لب به سخن گشود و فرمود: - مردی از پدرم سؤال كرد: چرا قرآن هر چه بیش تر نشر می یابد و در آن بررسی و كاوش می شود، از ارزش آن كاسته نمی گردد؟ پدرم فرمود: چرا كه خداوند قرآن را برای زمانی خاص و مردمی خاص



[ صفحه 61]



نازل نساخته و در هر زمان و در میان هر قومی تا روز رستاخیز جدید و تازه است. [14] .

ابن جهم كه جای خود را عوض كرده بود تا آماده ی جدالی طولانی شود، بادی به غبغبه انداخت و پرسید: - ای پسر رسول خدا! آیا شما قائل به عصمت پیامبران هستید؟ - آری. - پس این سخن خداوند را كه می گوید: «و عصی آدم ربه فغوی» [15] [آدم از فرمان خداوند سرپیچی كرد و گمراه گردید] چگونه تأویل كنیم؟ در این صورت آنان در سرپیچی از فرمان خداوند با سایر مردم یكسانند. چرا كه آدم نافرمانی پروردگار خویش نمود و یا اینكه یونس گمان می كرد كه خداوند دیگر بر او قدرت ندارد و یا یوسف به همسر عزیز مصر، قصد سوئی داشت و یا پیامبر خداوند، محمد (صلی الله علیه و آله) چیزی را در درون مخفی می ساخت كه خداوند آن را آشكار می نمود. آیا این سخنان خداوند ناظر به چنین مطلبی نیست؟ ابر اندوه بر فراز پیشانی گندمگون امام نمایان شد و كلمات امام آرام و تأثیرگذار و آكنده از اندوهی آسمانی بیرون تراوید. - چنین اعمال ناشایستی را به پیامبران الهی، نسبت نده و كتاب خداوند را



[ صفحه 62]



به رأی خویش، تأویل مكن. خداوند عزوجل می فرماید: «ولا یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم [16] [تأویل قرآن را تنها خداوند و پابرجایان در علم، می دانند] قرآن ظاهر و باطنی دارد و در مورد این آیه كه می فرماید: «آدم از فرمان پروردگار خویش، سرپیچی كرد و گمراه گردید»، خداوند آدم را آفرید تا حجت خویش بر روی زمین و همچنین خلیفه ی خویش در میان آفریدگان در بهشت باشد. نافرمانی آدم در بهشت صورت گرفت و نه در زمین و عصمت او بایستی بر روی زمین باشد تا امر خداوند كامل گردد و هنگامی كه آدم به زمین هبوط كرد، از هرگونه اشتباهی عصمت پیدا نمود. بر اساس این آیه كه می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین» [17] خداوند آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید. و اما این آیه كه می گوید: «و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن أن لن نقدر علیه» [18] و یونس (علیه السلام) هنگامی كه از میان قوم خود، غضبناك بیرون رفت، چنین پنداشت كه ما هرگز او را در سختی نمی افكنیم». در اینجا «ظن» به معنای «استیقن» [یقین كرد] است كه خداوند او را هرگز در مخمصه قرار نخواهد داد.



[ صفحه 63]



تو این آیه را خوانده ای كه می گوید: «و أما اذا ما ابتلاه ربه فقدر علیه رزقه» [19] [كسی كه پروردگارش او را آزمود و روزیش را تنگ كرد] و اگر یوسف پنداشته بود كه خداوند، روزی او را تنگ نخواهد ساخت كفر ورزیده بود. اما در مورد این آیه ی قرآن پیرامون یوسف (علیه السلام): «و لقد همت به و هم بها» [20] [زلیخا، فكر سوئی نسبت به یوسف داشت و یوسف نیز فكر سوئی نسبت به زلیخا داشت.] چرا كه زلیخا به معصیت متمایل گردید و یوسف نیز قصد داشت اگر او را به انجام آن كار زشت وادار ساخت، به خاطر بزرگی این گناه او را بكشد. از این رو خداوند كشتن زلیخا و آن گناه ناشایست را از او دور ساخت. براساس این آیه كه می فرماید: «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء» [21] [و ما بایستی این چنین ناشایستی و فحشاء را از او دور سازیم.] یعنی قتل و زنا را از او دور گردانیم. ابن جهم، سر به زیر افكند. گویی تصمیمی را بررسی می كرد.سپس سرش را بالا آورد و گفت: - در مورد این آیه ی قرآن كه می گوید: «و ظن داوود أنما فتناه» [22] [داوود



[ صفحه 64]



پنداشت كه ما او را مورد آزمون قرار داده ایم] چه می گویید؟ مفسران می گویند: داوود در محراب عبادت نماز می گزارد كه ابلیس به شكل پرنده ای بسیار زیبا در برابرش ظاهر شد. داوود نمازش را قطع كرد. پرنده به طرف خانه رفت و سپس به سمت پشت بام روانه شد. داوود نیز به دنبال پرنده به بالای پشت بام رفت. ناگاه پرنده در خانه ی «اوریا» فرود آمد. و ناگهان داوود همسر اوریا را دید كه بدن خویش را شستشو می دهد و هنگامی كه نگاه داوود به او افتاد، عشقش در دلش افتاد. و اوریا در برخی جنگ ها در زمره ی سپاهیان او بود. به دوستش نامه نوشت: اوریا را نزدیك تابوت بیاور. او نیز نزدیك تابوت آمد و اوریا كشته شد و داوود نیز با همسر او ازدواج كرد!» امام به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و اشك در دیدگانش حلقه زد. - انا لله و انا الیه راجعون. شما به پیامبری از پیامبران الهی چنین نسبت می دهید كه نماز خویش را سبك شمرد تا به دنبال پرنده ای برود و سپس او را به فعل حرام و سپس قتل متهم می سازید؟ - پس ای پسر رسول خدا! گناه او چه بود؟ - داوود گمان كرد كه از تمامی آفریدگان خداوند داناتر است. خداوند نیز دو فرشته را به سوی او فرستاد. آن دو فرشته نیز از بالای محراب او وارد شدند و گفتند: ««خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحكم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الی سواء الصراط ان هذا أخی له تسع و تسعون نعجة ولی



[ صفحه 65]



نعجة واحدة فقال أكفلنیها و عزنی فی الخطاب» [23] ما دو نفر هستیم كه بر سر موضوعی با هم نزاع داریم و یكی بر دیگری ستم روا داشته است. میان ما به حق حكم كن و جانب كسی را نگیر و ما را به راه راست هدایت فرما. این برادر من نودونه رأس میش دارد و من یك میش. او به من می گوید: این میش را نیز به من واگذار و با قهر و غلبه مرا مورد خطاب قرار داده است.

داوود نیز بدون اینكه سخنان طرف دیگر نزاع را بشنود، در حكم عجله كرد و گفت: «لقد ظلمك بسؤال نعجتك الی نعاجه» [او بر تو ستم روا داشته كه خواسته یك میش تو را به میش های خود بیفزاید] و دلیل طرف دیگر را برای این درخواست جویا نشد و از او نپرسید كه تو چه می گویی؟ و این مسأله در حكم كردن خطاست. آیا این سخن خداوند را نشنیده ای كه می فرماید: «یا داوود انا جعلناك خلیفة فی الارض فاحكم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی» [24] ای داوود ما تو را به عنوان جانشین خویش بر روی زمین قرار دادیم، پس به حقیقت حكم بران و از هوای نفس تبعیت مكن. پس داستان او با اوریا چه می شود؟ - در روزگار داوود اگر زنی بیوه می شد، هرگز ازدواج نمی كرد و نخستین كسی كه خداوند به او اجازه داد به ازدواج زنی بیوه درآید، داوود بود. او نیز پس از كشته شدن اوریا [در جنگ] و پایان یافتن عده ی او، به



[ صفحه 66]



ازدواج با همسرش درآمد و این مسأله ای است كه درك آن بر مردم دشوار است. - سرورم! معنای این آیه كه خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: «و تخشی الناس والله أحق أن تخشاه» [25] چیست؟ [تو از مردم می هراسی در حالی كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسی.] - خداوند پیامبر خویش را از اسامی همسران خویش در دنیا و آخرت آگاه ساخت و همگی آنان ام المؤمنین بودند و یكی از همسران پیامبر زینب دختر جحش بود كه در آن زمان همسر زید بن حارثه بود. پیامبر نیز نام او را مخفی ساخت و آشكار ننمود تا یكی از منافقان نگوید كه پیامبر می گوید: زنی كه در خانه ی مردی دیگر است، یكی از همسران اوست. چرا كه از این سخن منافقان در هراس بود. لذا خداوند فرمود: [تو از آنچه در درون داری] می ترسی. در حالی كه خداوند به بیم از او سزاوارتر است و خداوند تنها ازدواج سه كس را خود به عهده گرفت: ازدواج حواء با آدم و ازدواج زینب با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براساس این آیه كه می گوید: «فلما قضی زید وطرا زوجناكها» [26] هنگامی كه زید از همسر خویش روی گردان شد، ما تو را به ازدواج او درآوردیم. و ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) با



[ صفحه 67]



علی (علیه السلام). احساساتی زلال و شفاف، اعماق جان ابن جهم را درنوردید و حقایق همچون خورشیدی تابان درخشش یافت و دیدگان او به اشك هایی لبریز گردید كه راز آن را نمی دانست. كلماتی كه می شنید، قلبش را شستشو می داد و روحش را پاك می ساخت. - ای پسر رسول خدا! من به درگاه خداوند توبه كردم و در مورد انبیای الهی تنها سخنان شما را بر زبان جاری خواهم ساخت. فاطمه [دختر امام كاظم (علیه السلام)] از پس پرده به سخنان برادرش گوش می داد و آیات آسمانی روحش را همچون گلی كه پرتو انواری گرم آن را احاطه كرده اند آكنده ساخت.



[ صفحه 69]




[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، صص 161 - 160.

[2] يحيي بن زيد شهيد، ابن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب يكي از برجسته ترين انقلابيون بود كه قيام خويش را پس از شهادت پدر شهيدش در سال 122 ه آغاز كرد و تا سال 125 ه تحت تعقيب بود و پس از نبردي نابرابر ميان نيروهاي او (هفتاد رزمنده) و سپاه اموي (ده هزار جنگجو) به شهادت رسيد و همانجا جسدش به دار آويخته شد و تا سال 132 ه بر سر دار بود تا اينكه انقلاب بني عباس به پيروزي دست يافت. مقاتل الطالبين، ص 152، الاعلام، ج 9، ص 179.

[3] از فرماندهان مأمون.

[4] جعد بن درهم، داراي اصالتي ايراني (خراساني) كه ساكن حران روسيه بود. او قائل به مخلوق بودن قرآن بود و فعل بشري را به خداوند نسبت داد و اين عقيده اي جبرآلود بود كه آزادي و اختيار انسان را نفي مي كرد. او تربيت مروان بن محمد حمار، آخرين خليفه ي بني اميه را برعهده داشت، براي همين مروان به جعدي مشهور است و به دست جلاد خون آشام عراق خالدالقسري، در عيد قربان سال 118 ه دستگير و به قتل رسيد. الاعلام، ج 2، ص 114، تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 160.

[5] تفسير الميزان، ج 11، ص 166، عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 192.

[6] حياة الامام الباقر، باقر شريف، ج 1، ص 181.

[7] التهذيب، ج 2، ص 53، در اين موضع گيري فقهي امام ميان شورشگران بر حكومت به سبب ظلم و ستم بر آنان و ميان خارجيان دشمن اسلام تفاوت قائل شدند.

[8] بقره (2):181.

[9] وسائل الشيعة، ج 14، ص 415.

[10] همان، ج 14، ص 62.

[11] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 122.

[12] همان.

[13] سؤال، پيرامون جايز بودن خدمت در نهادهاي حكومتي با وجود اعتقاد به عدم مشروعيت آن بود. فروع كافي، ج 1، ص 359.

[14] حياة الامام الرضا، ج 2، ص 62.

[15] طه (20):121.

[16] آل عمران (3):7.

[17] آل عمران (3):33.

[18] انبياء (21):87.

[19] فجر (89):16.

[20] يوسف (12):24.

[21] همان.

[22] ص (38):24.

[23] ص (38):22-23.

[24] (38):26.

[25] احزاب (33):26.

[26] همان.